همه چیز
مــن بـی تــو شعـــر خــواهــم نــوشت خـســــــــتـه ام... ✔دلم میخواست یکی رو داشتم✔
فکر میکردم در قلب تو
دل تنگم... گاهی احساس میکنم... روی دست های خدا هم مانده ام.... خسته اش کرده ام... خودش هم نمی داند... با من چه کند... کـــره ای گــفــت بـــه بابای خرش پــــدر از هـــمـــه جــا بـی خبرش وقـــت آن اســــت بــــرای پســرت ایـــــن الاغ نـــــــرّه ی کــــره خــرت مــاده ای خـــوشگـل و زیـبا گیری تـــو کــه هر روز به صحرا میری وقـــت آن اســت کـه زن دار شـوم ورنـــه از بـــی زنـــی بــیمار شوم .
تـــو بــی مـن چــِـه خــواهــی کــــرد؟
اصـــلا یــــادت هست کــه نیستــم؟
بــگـو کـجـا پــنـهــان شـده ای
کـه در قـهوه ای سـرکشیده ام هم
فـالـگـیـر پـیـدایـت نـمیکند
از کسی که مرا غرق خودش کرد...
امــــــــــا
نجاتـــم نداد...
✖✖تابعضی وقتهاکه ازدنیا خسته میشودم ✖✖
✔میومدکنارمو دستاشومیذاشت دوطرف صورتم✔
✖✖زل میزدتوچشام ومیگفت:ببین تومنوداری...!✖✖
محکوم به حبس ابدم
یکباره ...جا خوردم!!!
وقتی زندان بان بر سرم فریاد زد:
هی تو ...................آزادی
دل تنگ آن روز ها....
که نمیدانم محبتهایش توهم من بود....
یا ترحم او؟؟؟
ادامه مطلب رو از دست ندید…!
ادامه مطلب
قالب برای بلاگ |